مسابقهی سیتو: چرا گنو/لینوکس را دوست دارم؟
اول بگم که قالب وبلاگ عوض شده. از تم پیشفرض وردپرس خسته شده بودم.
وبسایت سیتو (که یه فروشگاه برای وسایل لینوکسی هست و برای همایشها و مسبقات زیادی کمک کرده) مسابقهای برگذار کرده که برای شرکت در اون، باید مطلبی تو وبلاگ (یا شبکههای اجتماعی مختلف) بنویسیم و بدیم بهشون.
بذارین دلیل دوست داشتن لینوکس رو از طریق آشنایی باهاش شروع کنم. اوایل من اصلا نمیدونستم لینوکس چی هست. ولی یه روز یکی بهم فدورا هدیه کرد. پرس و جو کردیم دیدیم فدورا برای شروع زیاد خوب نیست! پس رفتیم سراغ اوبونتو. دانلود شد، ولی هیچوقت نصب نکردم. تا اینکه ۶ ماه بعدش، مینت رو نصب کردم. اول فقط برای امتحان بود. بعد برای کلاس گذاشتن! بعدش، کمکم با فلسفش هم آشنا شدم. خوشم اومده بود. اون موقع من سیشارپ کار میکردم، به همین خاطر سخت بود مهاجرت به لینوکس. باید هرچیزی بلد بودم ول میکردم. پس ویندوز رو نگه داشته بودم برای وقتایی که برنامه نویسی میکردم. ولی در عین حال، شروع کردم به یادگیری پایتون. خوب بود. کمکم از سیشارپ دور شدم.
وقتی اینها رو یاد میگرفتم، شروع کردم به یادگیری خط فرمان. دوست داشتم کمتر از موس استفاده کنم. طوری که الان غیر از وبگردی، برای تقریبا هیچ کاری از موس استفاده نمیکنم. ولی بعد از شروع، با دیدن پستهای جادی، فهمیدم که دنیای خط فرمان خیلی وسیعتر از اون چیزیه که من فکر میکردم. اسکریپتنویسی رو دوست داشتم. خوشم میومد که کارهای بزرگ رو با چند خط کد تموم کنم. پس ایندفعه جدیتر شدم. دیگه برای فان یاد نمیگرفتم. برای راحتکردن زندگی مجازیم بودن. پایتون، پرل، شلاسکریپتینگ. همشون عالی بودن. ولی شلاسکریپتینگ به نظرم خیلی بهتر بود. ابزارهای مختلف رو ترکیب بکنی و یه نتیجه بدی بیرون. فوقالعادست.
به جایی رسیده بودم که دیگه فایلمنیجرها هم برام بیمعنی شده بودن. غیر از مرورگر و چند تا برنامه چت و کلاینت شبکههای اجتماعی، تقریبا از هیچ برنامه گرافیکی استفاده نمیکردم. برام لذتبخش بود. دوست داشتم همه چیز رو خودم بسازم.
اوایل با Cinnamon و Mate بودم. بعد دیگه خسته شدم. رفتم به طرف KDE، گنوم، Xfce و یونیتی. Xfce عالی بود. ولی باز هم برای منی که عاشق ساختن دسکتاپم بودم، خوب نبود. رفتم سراغ مدیرپنجرهها. تو وبلاگ شاهین خونده بودم که Awesome خوبه. نصبش کردم، ولی چون درک خوبی از مدیرپنجرهها نداشتم، نفهمیدم چطور باید کار بکنم. ولش کردم. فکر میکردم هنوز برام زوده. چند ماه رو با Xfce گذروندم. بعد مینت رو پاک کردم و فدورا نصب کردم و از گنوم ۳ استفاده کردم. واقعا تجربهی بدی بود. از دست فدورا کلافه شده بودم، پس اوبونتو نصب کردم و دسکتاپم شد یونیتی. جالب بود که بعد از اینهمه مدت، اولین بار بود که اوبونتو نصب کرده بودم. بعد از اون، به طور اتفاقی چند تا مقاله درمورد اوپن باکس خوندم. به نظر خوب میومد. نصبش کردم. با راهنمای ایمان، نصب و کانفیگش کردم. عالی بود. موندگار شدم.
بعد از مدتی، از اوبونتو خسته شدم. مشکلات زیادی داشت. البته هنوز برای یه کاربر تازهکار گزینه خوبی بود. دنبال توزیع دیگهای گشتم. میخواستم بین دبین، آرچ و اسلکور یکی رو انتخاب بکنم. حجم دبین زیاد بود و دانلودش طول میکشید. تازگی زیادی هم برام نداشت. به شاهین چند تا ایمیل درمورد اسلکور زدم. فهمیدم که توزیعی بدون مخازن نرمافزاری پر، به کارم نمیاد. آرچ هم خاطره خوبی نداشت برام. (اول کار یه بار نصبش کرده بودم و چون بلد نبودم گراب رو کانفیگ بکنم، گیر کرده بودم تو آرچ، اونم بدون گرافیک. البته گرافیک داشتم، ولی فقط X خالی که به خاطر مشکل با GTK، هیچ چیزی درست کار نمیکرد. حتی Xfce) ولی دلو زدم به دریا و دوباره آرچ نصب کردم. میدونستم که اینبار گراب برام مشکلی ایجاد نمیکنه. چون بلدش بودم.
عالی بود! بهتر از اون چیزی که فکرشو میکردم. اوپنباکس رو کانفیگ کردم و خیلی بهتر از قبل شد. آرچ توزیع همیشگیم شده بود. از همهی چیزهایی که به دردم میخوردن خبر داشتم. احساس امنیت میکردم. این که همه چیز رو درمورد سیستمعاملی که باهاش کار میکنین بدونین، فوقالعاده بود.
الان لینوکس همه چیز من هست. عاشقشم. دوست دارم یادش بگیرم، توسعش بدم و درموردش بنویسم. دوست دارم با گیکها آشنا بشم. کسایی که مثل من فکر میکنن. جالب اینجاست که بیشتر لینوکسیها، از نظر سطح فکری هم بالا هستن. برنامهنویس، هکر، کتابخون. لینوکسیها سطح فکری بالایی دارن. نمیگم ویندوزیها اینطور نیستن، ولی از نظر درصد، لینوکسیها بالاترن. من دوست دارم با کسایی که گستردهتر فکر میکنن باشم. کسایی که سنتها رو میذارن کنار و با عقلشون تصمیم میگیرن. اونایی که کسی رو مجبور به کاری نمیکنن. منتقدها. طرفدارهای آزادی. اینا کسایی هستن که من میخوام باهاشون باشم.